خدا با لبخندی مهر آمیز به من می گوید
(( آهای دوست داری برای مدتی خدا باشی و دنیا را برانی؟ ))
می گویم (( البته به امتحانش می ارزد.
کجا باید بنشینم ؟
چقدر باید بگیرم ؟
کی وقت نهار است ؟
چه موقع کار را تعطیل کنم ؟ ))
خدا می گوید (( سکان را بده به من! فکر میکنم هنوز آماده نباشی ))

شل سیلور استاین
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
:: موضوعات مرتبط:
گوناگون ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستانک ,
داستان کوتاه درمورد خدا ,
خدا ,
خدایا ,
جانشین خدا ,
انسان ,
سخنان خدا ,
سخن خدا ,
سخن خدا با بنده ,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6